دربه دردنبال در
87/12/11 :: 12:7 عصر
سلام به همه دوستان گلم دیگه می خوام جای دفتر خاطراتم اینجا بنویسم
دیروز یه اتفاق بزرگ تو زندگیم افتاد من تونستم خودمو بشناسم وبه خودم ثابت کنم که میشه همه چیزرو خیلی راحت عوض کرد فقط باید خواست دیروز ساعت 4 صبح رفتم کرمان هوا خوبه خوب بود یا نمی دونم شاید هم من زیادی هیجانزده بودم نفهمیدم رفتم جایی که 28 سال دنبالش بودم بالاخره گیرش اوردم من متعلق به اونجا بودم روز بسیار قشنگی بود تا ساعت 3 اونجا بودم بی نظیر بود
بعد با دوستم سپیده گشتی تو شهر زدیم خونه مادر سپیده تو کرمانه و مشکل ماشین نداشتیم تا اینکه کافی نت دیدم تو یه لحظه نفس قند خونم افتاد
زود رفتم تو کافی نت نفس اونجا بود خیلی خوشحال شدم قرار شد باهاش تماس بگیرم ولی موفق نشدم
شب که اومدم خونه یه اتفاق ناراحت کننده هم افتاده بود ملکه(مادر شوهرم)رفته بودراستی من عاشق ملکه هستم میدونم از عروس بعیده ولی من دوستش دارم
فعلا بای تا بعد
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
1775
6
0
:: لینک به وبلاگ ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::
من عاشقم .